کلامی از سایه:
تواز هزاره های دور آمدی
دراین درازنای خون فشان
به هرقدم نشان پای نقش توست
دراین درشت نا ک دیولاخ
زهرطرف طنین گامهای ره گشای توست
بلندوپست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز صدای تیشه های توست
چه تازیانه ها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند !
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن هنوز
آن بلند دور ، آن سپیده ، آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست !
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس درآن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه وباز رو نهی بدان فراز !!!
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی زمرده نیست زنده باش!!!
هوشنگ ابتهاج (سایه)
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 8:29 توسط مهدی گلی
|
مهدی گلی هستم راهنما و مدرس گردشگری