حماسه سرای بزرگ تاریخ سیادت ملی ایران ، حکیم ابوالقاسم فردوسی هنگامه تاجگذاری فریدون شاه را چنین سروده : « به روز خجسته سر مهر ماه /**/ حماسه سرای بزرگ تاریخ سیادت ملی ایران ، حکیم ابوالقاسم فردوسی هنگامه تاجگذاری فریدون شاه را چنین سروده : « به روز خجسته سر مهر ماه   به سر بر نهاد آن کیانی کلاه » و یادآور شده است که : « پرستیدن مهرگان ، دین اوست   تن آسانی و خوردن آیین اوست ».    تندیس میترا   قدومت آیین مهر آغاز آیین و ستایش و نیایش مهر در طول تاریخ ایران بدرستی معلوم نیست. اما هرودوت پدر تاریخ و گزنفون جایگاه اولیه او را کشور ایران میدانند. از طرفی کتابهای مقدس هندوان و ایرانیان که "ودا" و "اوستا" باشند هر دو به این ایزد یا فرشته "مهر" اشاره میکنند. از دیده گاه تاریخی از ایزد مهر، نخستین بار در سال 1400 قبل از میلاد صحبت بمیان میآید و آن پیمانی است که میان امپراتوریهای میتانی و هیتی بسته شده بود و نام یک سلسله از ایزدان از جمله میترا یا مهر و "ورونا" بصورت گواه پیمان آورده شده اند و این پیمان در بغازکوی یا هاتوشا (خاتوشا) که پایتخت هیتی ها بوده و در آسیای کوچک یا ترکیه امروزه ، یافت شده است.  دروازه شیر در جنوب غربی خاتوشا (هاتوشا) پایتخت هیتی میترا البته یک خدای هیتی نیست و احتمالأ از راه هند و ایران و آسیای کوچک به امپراتوری میتانی و هیتی راه یافته است. از مهر یا میترام در کتاب  ودا ی هندوان یاد شده و او را در کنار ورونا و ایندرا که پادشاه خدایان است، قرار داده و خواهان ستایش میترام شده : «آنکه خود را مهر یا دوست مینامد ، مردمان را گرد هم میآورد. مهر نگاهبان زمین و آسمان و سرزمینهاست، بی آنکه چشم فرو بندد. برای مهر پیشکشهای پُر روغن آورید. ای مهر! آنکه در پرتگاه نیستی است و برای تو خوراک نیروبخش پیشکش می کند ، باید برگزیده تر باشد. آنکه ترا، ای پسر آدیتی با یک پیمان میستاید ، از سوی تو نگهبانی میشود ، او زخم نخواهد خورد ... و هیچ گزندی از دور و نزدیک به او نخواهد رسید.» «این مهر نیک منش شایسته ی ستایش، همچو یک سرور به جهان آمده است، از این دست گیری شایسته ی نیایش، از این نیک اندیشی سود بخش ، میخواهیم بهره مند شویم. کمک و همراهی مهر(میترام)، که نگاهبان سرزمین هاست، سود بخش است. فرّ او و نام نیک او پاینده است. مهر که آشنایی اش فرا گستر است ، با سروری اش بر آسمان و با نیک نامی اش بر جهان خاکی شهریار است ، پنج سرزمین فرمانبردار مهر است ، که نیروی او برتر است. او یاور همه خدایان است».   مهر لقب بزرگترین ایزد آسمان با این مضمون مهر لقب بزرگترین ایزد آسمان را داشته (ایزد آسمان یا خورشید) و این صفت او در کتاب مقدس "اوستا" ایرانیان نیز آمده که در آن "خورشید چشم اهورا مزدا" بالاترین ایزد است.    اسکندر مقدونی در تخت جمشید   آتش زدن اوستا بتوسط اسکندر مقدونی همانطوریکه میدانیم کتابهای مختلف مقدس "اوستا"ی ایرانیان بعد از پیروزی اسکندر مقدونی بر داریوش سوم هخامنشی در جنگ ایسوس در 333  قبل از میلاد مسیح ، بکلی بتوسط  اسکندر مقدونی و سربازانش به آتش و نابودی کشیده شد.    اسکندر مقدونی   بعد از مرگ اسکندر، جانشینان او که به "سلوکیان" معروفند، در ایران قدرت را در دست داشته و فرهنگ "هلینیسم" یونانی را در سراسر منطقه امپراتوری خود از جمله سرزمینهای ایران و آسیای کوچک و سوریه و پاکستان و افغانستان امروزی برقرار کردند.    بلاش اول یا اشک بیست و دوم   اشک اول   هنوز صد سالی نگذشته بود که پارتیان ایرانی که به اشکانیان معروفند ، قدرت را در سراسر ایران امروزی در دست گرفته و شاهنشاه تیرداد اول اشکانی بنیانگذار شاهنشاهی پارتیان، از247 تا 214 قبل از میلاد، که نسب خود را به "اردشیر دوم هخامنشیان" می رساند و بلاش یکم ، از 78 تا 51  قبل از میلاد مسیح، امر به جمع آوری کتاب مقدس "اوستا" و تدوین آن کتاب مقدس میکنند. و این کتاب مقدس اوستا که امروزه ازش سخن میرود و تقریبأ یک سومش به ما ایرانیان به ارث رسیده، تدوین شده دوره ایرانیان زمان ساسانی است و گویند از آنجایی که ساسانیان و اردشیر اول و وزیر اعظم اش "تنسر" که "موبد موبدان" بوده، اشکانیان را مهریانی میدیدند که درهلنیسم ادغام شده اند واز آموزه های زرتشتی بدور مانده اند. بنابراین آنان خود دوباره به جمع آوری و نوشتن و تدوین نوین کتاب مقدس "اوستا" پرداخته اند.   مهر در اوستا و باورهای زرتشتی در این کتاب مقدس اوستا که ثمره سروده های زرتشت است و نه خدا یا مزدا و با گویشهای کهن و بومی ایران شرقی مدون شده است ، سروده های ویژه ای برای مهر دارد. مهر یا روشنایی (خورشید)، یکی از فروزه های "اهورا مزدا" در باور زرتشتی است و در رده بندی "امشا سپندان" و "ایزدان" بعد از زمان اشوزرتشت است. و پایگاه مهر پایگاهی ایزدی و والاست. در "مهر یشت" یا "نیایش مهر" که به کتاب مقدس "اوستا" راه یافته، یکی از شیواترین نیایشها، "مهر یشت" یا نیایش مهری است : «به خوشنودی اهورامزدا مهر دارنده ی دشتهای پهناور، راست گفتار، انجمن آرا، هزار گوش ، ده هزار چشم، خوش اندام، برازنده ی بسیار آگاه دلیر، بی خواب و بیدار جاودانه را بزرگ میداریم. مهر خدای اشو را بزرگ میداریم ، ستارگان و ماه و خورشید را با گیاه "برسم" بزرگ میداریم. مهر سرپرست همه کشورها را بزرگ میداریم. مهر دارنده دشتهای پهناور را که به کشورهای آریایی آشیانهای خوش و خرم می بخشد ، بزرگ میداریم. بشود که او برای یاری ما آید، بشود که او برای رهایی ما آید، بشود که او برای آمرزش ما آید، بشود که او برای درمان ما آید ، بشود که او برای پیروزی ما آید ، بشود که او برای بهزیستی ما آید. او که در جهان خاکی نیرومند و پیروز است، سزاوار بزرگداشت و در خور شیفتگی است. او را که  نمیتوان فریفت، آن مهر دارنده ی دشتهای پهناور، آن مهر هزار گوش و ده هزار چشم را».   مهر در دوران هخامنشیان چنانکه میدانیم کوروش کبیر بنیانگذار امپراتوری هخامنشیان در برابر خدایان کشورهای مغلوبه به زانو می نشست و برای آن خدایان دیگر احترام قائل بود. ازاین منش کوروش کبیر میتوان به باورها و اعتقادات او رسید و تعصب را از او دور دید.    داریوش کبیر بهنگام تاجگذاری   در دوره داریوش اول که از 522 تا 486 قبل از میلاد بوده، نیایش و ستایش اهورامزدا بعنوان برترین ایزد، در سنگنبشته هایش دیده میشود و ستایش و نیایش "اهورامزدا" به معنی زرتشتگری داریوش اول نیست. داریوش اول چنین فرمان میراند: «خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفریده، که آن آسمان را آفریده ، که آدمیان را آفریده ، که نیک بختی را برای آدمیان آفریده است».    خشایار شاه بهنگام تاجگذاری   گویند پسرش خشایارشاه که مابین 486 تا 465 قبل از میلاد بوده ، پرستش خدایان کهن و از جمله "مهر" را ممنوع ساخته و برای پیروان این آیین سزایی سنگین نهاد واین خود نشان از این است که در آن زمان دین زرتشتی در بین ایرانیان رواج کامل نداشته. و در شاهنشاهی اردشیر دوم که مابین 404 تا 359 قبل از میلاد بوده، آیین مهر از نو پدیدار گردید و نام مهر در سنگنبشته های شوش و همدان بهمراه نام "اهورامزدا" و "آناهیتا" یا "ناهید" فرا خوانده شد و "پلوتارک" مینویسد که گویا اردشیر دوم به مردی که برایش انار بسیار درشتی آورده بود، چنین گفته است : «سوگند به مهر، که اگر به این مرد شهرکی سپرده شده بود ، به زودی آن شهر را فزونی می بخشید».   مهر یعنی میانجی "پلوتارک" مورخ یونانی که از 50 تا 125 بعد از میلاد بوده ، در مورد جایگاه مهر و دین ایرانیان چنین آورده است: «برخی معتقدند که دو خدا وجود دارد که ضد هم عمل می کنند. یکی آفریننده نیکی ها و دیگری سازنده ی بدی هاست. بعضی نیز نیکوتر را "ایزد" و دیگری را "دیو" می نامند. اینکار را زرتشت یعنی همان مغی که پنج هزار سال پیش از جنگ "تروا" میزیسته، کرده است . او یکی را "اورمزد" و دیگری را "اهرمن" می نامد و می افزاید که اورمزد در میان چیزهای محسوس بیشتر مانند روشنایی بوده و اهرمن بر عکس به تاریکی و نادانی می ماند. در میان این دو ، مهر قرار دارد و از این رهگذر است که ایرانیان به مهر لقب میانجی داده اند».    هرودوت حدود 490 قبل از میلاد معروف به "پدر تاریخ نگاری"   هرودوت هرودوت اولین تاریخ نگار، که خود از آسیای کوچک (ترکیه امروزی) بوده و تبعه ایران و در سالهای 484 تا 425  قبل از میلاد میزیسته (زمان خشایار شاه و اردشیر اول و دوم را دیده)، مهر را با ایزد بانو "آفرودیت" همسان میبیند (معبد "آفرودیت" در قبرس از عجایب هفت گانه دنیای آنروزی بود) و گوید : آسوری ها "آفرودیت" را "میلیتا" و اعراب "لات" و ایرانیان "میثرا" مینامند (همه اینها بصورت زن محسوس بودند). بنابراین با همین گفته هرودوت میتوان به جایگاه اجتماعی مهر و برتری اش در نزد ایرانیان پی برد. و بسیاری از نامهای کهن ، نام مهر را بهمراه دارد مثل "مهرداد" یا "مهر بندک" و بزرگان ایرانی نام خود را با مهر می آراستند. مهر نام هفتمین ماه سال و شانزدهمین روز هر ماه "روز مهر" بود. "کتزیاس" پزشک یونانی اردشیر دوم مینویسد : «پادشاه می باید در چنین روزهای فرخنده برای ستایش مهر، جشنها و رقصهایی بیآراید و نذری های آشامیدنی پخش کند و حتی اجازه داشته که خود سرمست گردد».   مهر در دوران اشکانیان در مورد مهر و آیین مهر در زمان پارتیان یا اشکانیان ، اطلاعات دقیقی در دست نداریم و تحلیل ها بیشتر بر پایه حدس و گمان زده میشود. عده ای بر این باورند : ملت پارت یا اشکانی، از خانواده سلطنت گرفته تا افراد و آحاد رعیت، بت ها و مجسمه هایی داشتند که از آبا و اجدادشان به میراث به آنها رسیده بود و آنها را در خانه و منزل، در به ترین مکان میگذاشتند و به پرستش آنها میپرداختند. عقاید دینی پارت ها در اواخر رو به بهبودی گذاشت و از پرستش ماه و آفتاب و صور و تماثیل ترقی کرد. مورخی میگوید: در اوایل دولت اشکانیان، مغ ها یا علمای دینی، خیلی معتبر بودند و پارتها پیروی احکام و آداب و رسوم آنها مینمودند و بعدها که بعضی تغییرات در عقاید خود دادند، مغ ها از آن اعتبار افتادند و اگرچه آنها را از مجلس شورا بیرون نکردند، اما اعتنایی هم دیگر به ایشان نبود. سلاطین اشکانی، رعایای خود را مانع نبودند که قبول مذاهب مختلفه نمایند. آتشکده ها در دولت آنها دایر و مذهب زرتشت مجاز بود. در بلاد یونانی اشکانی، ارباب انواع المپی را چندین هزار نفر میپرستیدند و «المپ» کوهی است در «تسالی» که شعراء، آن را اقامتگاه ارباب انواع افسانه یی، و محل اجتماع آنها قرار داده و مثل آسمان فرض کرده اند. نیز در شهرهای بابل و «نه آردا» و «نصیبین»، یهودان در عقاید مذهبی خود در همان وقت آزاد بودند. و دین عیسوی در مملکت پارت، شیوع یافته و به درجه یی رسید که در قسمتی مذهب دولتی گردید و حکمرانان «اسرئن» که «اورفه» پایتخت آن است، مسیحی بودند. یکی از مورخین گوید: اشکانیها، آتش را مبارک میدانستند. و به رودخانه ها احترام مخصوصی می نمودند. اجساد اموات را نمی سوزانیدند بلکه در مکانی میگذاشتند و همین که طیور شکاری، گوشت بدن آنها را میخوردند، استخوان خشک شده آنها را جمع نموده در مقبره ها دفن میکردند. سلاطین اشکانی ارمنستان، آتش مبارک اورمزد را که میباید همیشه روشن باشد، اجازه دادند که خاموش شود و میتوان گفت که سلاطین اشکانی ایران هم در این اجازه و اهمال با سلاطین اشکانی ارمنستان همداستان بودند. و مورخی دیگر می نویسد : سلاطین اشکانی، در اوایل سلطنت، علمای دینیه ایرانی را خیلی احترام میداشتند، عناصر اربعه علی الخصوص آب و آتش را نیز زاید الوصف احترام میکردند، کثافات را از هر قبیل که بود و اجساد اموات را در آب و آتش نمی افکندند. اما بعد از حصول تسلط و استیلا، آن حرمت و احترام را برکنار گذاشتند، علمای مزبور را از مجلس شورا خارج ساختند و آتشکده های عجم را، که در بلاد و ممالک ایران و ارمن و مستقیمأ در تحت حکومتشان بود، خاموش نمودند و آن احترام سابق آتش مبارک، از میان رفت و چون با هنود (هندیان)، مراوده به هم رسانیدند، سوزاندن جسد مردگان را از آنها یاد گرفتند. بلی، یک مطلب را یا از راه پلتیک یا به عقیده قلبی رعایت میکردند و آن، حفظ شأن علمای دینی هر طریقه و مذهب بود. هر کس در مملکت آنها توطن داشت، با دین و آیین او کاری نداشتند، مذهب زرتشتی و دین یهود و آیین یونانی، نزد آنها مساوی بود. از تبعه آنها اگر کسی تغییر دین میداد و مذهبی را ترک کرده پیرو مذهب دیگر میشد، کسی معترض او نبود و با وی کاری نداشت. وقتی مذهب عیسوی هم در ممالک آنها رواج یافت و در بعضی نقاط ایران شایع گشت، بلکه بعضی از مورخین مینویسند: در اواخر سلطنت اشکانیان، دین عیسوی به صفحات ترُکستان و خراسان هم نشر کرد. و ما این فصل را ختم میکنیم به قول یکی از مصنفین معتبر که میگوید: اشکانیان، دین و مذهب معین درستی نداشتند، کیش و آیین آنها مخلوط و مرکب از اصول و فروع ادیان مختلفه از زرتشتی و بونانی و یهودی و نصرانی و بودایی چین و برهمنی هند و ترکیبی خود ساخته بود و در این ترتیب، مصالح مُلکی اگر بیشتر از مقاصد آخرتی منظور نشده، کمتر هم رعایت ننموده بودند. رعایای خود را، اهل هر مذهب که بودند، به یک چشم میدیدند. علمای هر طریقه، آزاد و محترم میزیستند و میتوان گفت که از این طبقه، موبدهای زرتشتی کمتر از روسای سایر مذاهب شأن و احترام داشتند. و مورخ دیگری یاد آور میشود: پارتی ها زمانی که با سک ها معاشر بودند، عناصر و آفتاب و ماه و ستاره ها را می پرستیدند. بعد که با پارسی ها و مادی ها معاشر شدند، اهورمزد را پرستش کردند و چون در ایران پرستش مهر و ناهید رواج داشت پرستش آنها هم در معتقدات پارتی ها داخل شد. پس از آمدن اسکندر به ایران و شیوع مذهب و تمدن یونانی، پرستش بعضی از ارباب و انواع یونانی نیز جزو مذهب شاهان اشکانی گردید. بنابراین باید گفت که مذهب آنها مانند تمدّنشان ترکیبی بود. معلوم است که مذهب هرمزد پرستش در نزد آنها به پاکی اولی خود باقی نمانده با معتقدات دیگر آمیخته گردید. مثلأ ساختن مجسمه یا صورت هرمز (منظور تندیس فروهر) و بنای معبد و غیره که در نزد پارسیها برخلاف مذهب زرتشتی بود از جهت تقلید از یونان در نزد پارتیها رواج داشت. چیز دیگر که در نزد اشکانیان دیده میشود و سابقه نداشت پرستش اجداد است. شاهان اشکانی برای اشک اول یک نوع نرتبه خدایی قایل شدند، چنانکه لقب «ابی فانس» که کلمه یونانی است روی سکه های شاهان اشکانی این مطلب را میرساند. پارتیها هم اجداد خود را می پرستیدند و صورت آنها را در خانه ها با کمال مراقبت حفظ می نمودند. شاهان اشکانی نسبت به مذهب مادیها و پارسیها بی قید بوده، به حفظ آن اعتنایی نداشتند، فقط یکی از اشکانیان یعنی بلاش اول در صدد برآمد که آوستا را جمع آوری کند. روحانیون دولت اشکانی باز همان مغ ها بودند. شاه اشکانی سمت ریاست روحانیون را داشت، ولی اجرای آداب مذهبی کار مغ ها بود. نفوذ مغ ها در ابتدا به درجه ای میرسید که مغستان در امور دولتی نظارت داشت، ولی بعدها چون شاهان اشکانی از دخالت آنها در امود مکدّر بودند به مرور از نفوذشان کاستند، به طوریکه که مغ ها عملأ فاقد اهمیت شدند. شغل مغ ها منحصر به امور مذهبی نبود بلکه بسیاری از آنها طبیب و مدرّس و معلم و منجم و سالنامه نگار بودند. استرابون نوشته است که: روحانیون این زمان را محافظین آتشکده می گفتند و این عبارت، ترجمه «آثروان» است که به فارسی امروزی آتشبان میشود. از آنچه ذکر شد این نتیجه حاصل میشود که در دوره اشکانیان هم، ایران مذهب رسمی نداشته و چنانکه در دوره هخامنشی بابل در معتقدات شاهان نفوذی داشت در این دوره (دوره پارتیان) یونان جایگیر بابل شده بود.   پارتیان / اشکانیان از 226 تا 224 بعد از میلاد البته همانطوریکه می دانیم پارتیان یا اشکانیان از 226 قبل از میلاد تا 224 بعد از میلاد ، حدود 470 سال بر سرزمینهای امپراتوری فرمانروایی داشتند و اگرچه از نظر وسعت امپراتوری هیچوقت به وسعت سرزمینهای شاهان هخامنشی نرسیدند ولی از نظر تسامع و بردباری همانند شاهان هخامنشی بودند و شاید شرایط سیاسی اجتماعی آن دوره از اجتماع ایرانیان و مستعمرات آن ایجاب میکرد که همه رعایا امپراتوری را به یک چشم ببینند. برای شناخت بیشتر اشکانیان و جایگاه مهر که محسوس در میانجی گریست ، لازم می بینیم جایگاه آسیای کوچک را بعد از شکست داریوش سوم (از 333 تا 330 پیش از میلاد) از اسکندر مقدونی ، مروری نماییم.   آسیای کوچک بعد از هخامنشیان/ ایرانی مآبی یا یونانی مآبی آسیای کوچک یا آسیای صغیر مدتها مستعمرات یونانی بوده و یونانیهای قدیم مردمانی بودند هند و اروپایی که از طرف شمال به جنوب سرزمین بالکان که یونان نام داشت ، آمده و بر بومیها که "پلاسگ ها" نام داشتند غلبه یافتند. پلاسگها هم از طرف مدیترانه و دریای مغرب به یونان رفته و دارای تمدنی عالی بودند. در سالهای هزار قبل از میلاد مردمانی موسوم به "دوریان ها" که از اقوام یونانی بودند به شبه جزیره "پلوپونس" هجوم آورده، باعث شدند که عده زیادی یونانی به خارج و شرق یونان که به آسیای کوچک معروف است، مهاجرت کنند و بدین ترتیب شهرها و مستعمرات یونانی در آسیای کوچک که ترکیه امروزی باشد، ایجاد شود. در زمان هخامنشیان و کوروش کبیر ، لیدیه به پایتختی سارد بهمراه بابل و مصر، سه قدرت نامی آنزمان و از مهمترین قدرتها در آسیای کوچک بودند و"سارد طلایی"اش می نامیدند. بعدها لیدی و سارد بهمراه دولتهای دیگر مانند میلت، فریگیه ، کیلیکیه و لیقیه و تمام آسیای کوچک تحت تسلط کوروش کبیر و سردارانش در 545 قبل ازمیلاد درآمدند و دولتهای بعدی تا پایان امپراتوری هخامنشی تابع ایران بودند و مورخین معتقدند: کوروش کبیر شاهی بود با عزم و حزم و عاقل و رئوف. در موارد مشکل به عقل رجوع میکرد تا به زور. کوروش به پادشاهان مغلوب، به اندازه ای مهربانی میکرد که آنها دوست صمیمی کوروش شده و در مواقع مشکل به او یاری مینمودند. او با مذهب و معتقدات ملل کاری نداشت ، بلکه آداب آنها را محترم میداشت. شهرها و ممالکی که در تحت تسلط  او در میآمدند، در معرض قتل و غارت واقع نمی شدند و مردم رفتار کوروش را دیده و با آنچه تا آن زمان معمول بود مقایسه می کردند و او را مخلوقی فوق العاده و برانگیخته از طرف خدا میدانستند. کوروش یکی از دو یا سه شخصیت تاریخی عهد قدیم است که اسمشان به اذهان مردمان و ملل عصر ما خیلی مأنوس است. پیغمبران بنی اسرائیل او را بسیار ستوده اند و پیروان مذهبی که تورات را کتاب مقدس میدانند از طفولیت اسم این شاه بزرگ یعنی کوروش کبیر را شنیده و با این اسم مأنوس میشوند. در یک تراژدی نوشته شده در آتن و در سالهای اواخر قرن پنجم پیش از میلاد ، از "دوشیزگان لودیایی" و "باکتریایی" (شمال ایران کنونی) سخن گفته میشود که با نوای نی، ایزد بانوی "آرتمیس"ی کوه "تمولوس" را پرستش میکنند. به احتمال زیاد این ایزد بانو ، همان "آنائیتیس" یا "آناهیتا" است که از او بعنوان "آرتمیس" ایرانی یاد میشود.    معبد آرتمیس (آناهیتا) از عجایب هفتگانه دنیای قدیم بود ، دراپیسوس آسیای کوچک/356 پیش از میلاد   داریوش اول در کتیبه بیستون غالبأ به قانونش در مورد "اهورا مزدا" (هستی بخش آگاه و توانا) اشاره می کند. این حس تعلق یا ایمان داشتن به یک کل تا کرانه های جهان مسکون امپراتوری هخامنشیان امتداد می یافت (یونانیان مملکت "باکتریا" را که شامل ترکمنستان و ازبکستان و شمال این کشورها است ، بعنوان "انتهای جهان مسکونی" می دیدند). پرستش "آناهیتا" یا "میترا" یا "آرتمیس" ایرانی که همان "ایزد مهر" بوده، احتمالأ به ابتکار هخامنشیان و "اردشیر دوم" (از 404 تا 385 پیش از میلاد) در سراسر امپراتوری هخامنشیان ظاهر گشت. او بفرمود تا تندیس هایی (پیکره هایی) از "آناهیتا" برای پرستش در ساردیس پایتخت لیدیه ، بابل ، سوریه ، شوش ، اکباتان ، تخت جمشید و باکتریا برپا دارند.    تندیس فروهر   تندیس آناهیتا بعد از تندیس اهورا مزدا (تندیس فروهر) "آناهیتا" نخستین و تنها ایزد زن ایرانی است که بعد از "اهورا مزدا" از او پیکره هایی ساخته می شود و چنانچه گویند، تندیس اهورا مزدا را برای نمایش یا مقاصد روایی و شفاهی مثل مراسم تاجگذاری شاهنشاهان در حضور اهورا مزدا بوده و تندیس "مهر" یا آناهیتا را در معابد برای نیایش و ستایش مهر حجاری کرده بودند ولی بعدها از پیکره آناهیتا برای مقاصد پرستش پیروان در پرستشگاه ها استفاده میکردند. احتمالأ تصمیم اردشیر دوم به دادن شکلی ملموس به ایزدان ایرانی ، پاسخی به یونانیان بود که ایزدان خود را در تمثال های پرستشی نمایش میدادند. "هرودوت" پدر تاریخ نگاری تأیید می کند که این دگرگونیها در اواخر قرن پنجم یا اوایل قرن چهارم پیش از میلاد روی داده بود و ایرانیان تا آن موقع نه پرستشگاه داشتند و نه تمثال های پرستشی ایزدان. وی نه از آناهیتا یاد می کند و نه از آتش پرستی مشخصی. اما میگوید که ایرانیان پدیده های طبیعی نظیر باد، آب، آتش، خورشید و خاک را مقدس میشمارند. و مقدس داشتن با پرستش فرق دارد. هرودوت همچنین یادآور میشود که ایرانیان پروایی از آموختن از دیگران نداشتند. هدف آنان احتمالأ تنها آن بوده که نظر غیر ایرانیان و ایرانیان سراسر متصرفات هخامنشیان را که از چهل و شش اقوام مختلف تشکیل می شد، متوجه ایزدان ایرانی سازند و تا اندازه ای هم موفق بودند. و این قوت دادن و آشکار ساختن "ایرانی مآبی" یا با شعور و آگاهی ایرانی، همان مقصودی است که ایزد ایرانی مهر، میترا یا آناهیتا دارند. ایرانیان و یونانیان دشمنانی بودند که به یکدیگر حرمت مینهادند و مراد از حرمت نهادن به دشمنان، شناخت وجوه اشتراک و اختلاف میان خود و آنان بود. ایرانیان غرور و خودبینی مفرط را مفهومی یونانی میدانستند، اما اشیل و هرودوت میپنداشتند که ایرانیان خودبینی مفرط را میشناسند. بیشتر آنچه ما درباره ایران و ایرانیان در آسیای کوچک می دانیم از منابع یونانی بدست می آید و در معنایی مهم ، باستثنای شاهنشاه، ایرانیان حرف نمیزدند. آنان سوار اسبان میشدند و تیر می انداختند و دروغ نمی گفتند، یعنی قول فرمانبرداری از فرادستان خود را نقض نمی کردند. یونانیان فریفته و متحیر عظمت خارق العاده ایرانیان ، با پیروزی ها و شکستهایشان بودند... و این واقعه به آنان کمک کرد تا چشم گشوده، افراط و بی اعتدالی خود را بهتر ببینند. این بی اعتدالی گرچه ماهیتی متفاوت داشت اما به اندازه زیاده روی ایرانیان ویرانگر بود.....   لیدیه مرکز نفوذ ایرانی کشور"لودیا" با دشت های حاصلخیزش و شهر مهم ساردیس که جاده شاهی در آنجا پایان می گرفت، مرکز مهم نفوذ ایرانی در آسیای کوچک بود. گذشته از پرستشگاهی که در "هوپایپا" بود، معابد دیگری که متعلق به "آنائیتیس" بود، در"هیراکوم" و "فیلادلفیا" برپا بودند. جلگه "هورکانی" به روایت "استرابون" که نام خود را از مهاجران ایرانی گرفته و جلگه "کوروش"، هر دو در نزدیکی "ساردیس" از ماندگاههای ایرانیان بودند که بعدها در این ناحیه سربازان اسکندر مقدونی سکونت گزیدند.   پونتوس مرکز پرستش ایزدان ایرانی "پونتوس" و "لودیا" از مراکز مهم پرستش ایزدان ایرانی در آسیای کوچک بودند.     گزنفون مورخ یونانی از 430 تا 352 ق.م   در محلی بنام "داسکولیون"، "قصر شهربان" مشخص شده و "گزنفون" (مورخ یونانی از 430 تا 352  قبل از میلاد) در شماری از روستاهای پیرامون داسکولیون گردش کرده و از "قرق گاه" یا شکارگاههای مصنوعی که در آنجا وجود داشت یاد می کند و از فراوانی حیات وحش در درون و بیرون این قرق گاهها. این شکارگاه مصنوعی که اثر خود را بر خاطرات بومیان بجا گذاشته، بخش سنتی شیوه زندگی ایرانی را به میثاقی جهانی مبدل ساخته. اشرافیت ایران ظاهرأ شکار و سواری در شکارگاههای خاص را بر ناحیه باز ترجیح میداد. برای آنان شکار و سواری یک ضرورت اقتصادی نبود، بلکه روشی برای شناساندن قابلیتهای خود. آنان اساس اشرافیت خود را در چابکی و تردستی و مهارت در تیراندازی مانند نیاکانشان و وفاداری و سرسپردگی به فرادستان خود می دیدند. این کاخ و شکارگاه حیات وحش محصور در میان روستاها که شهری بمعنی یونانی در نزدیکی آن نبود به چشم ایرانیان، ایرانی به مقیاس کوچک می نمود و تقلیدی به میزان کوچک ، که نه از شهرهای یونانی ، بلکه از کاخ ها و روستاها و گاهگاهی هم از مجتمع های شهر مانند ایران ، ساخته شده بودند.   سنگ گور در داسکولیون بازتاب دیگری از ایران در مقیاس کوچک در حجاریهای برجسته سه سنگ گور در"داسکولیون" نیز پیدا شده که کاملأ ایرانی است: چرخهایی هشت پره ای با میخهایی در کناره ها، نظیر چرخهایی که در حجاری های تخت جمشید دیده میشود، جامه های بلند بجای جامه های کوتاه خدمتکاران یونانی ، ساقیانی که جامه بر تن دارند، بر خلاف ساقیان یونانی که برهنه هستند و خدمتکاران بیشتر ، زنی که روسری بر سر دارد که نشان از زنی است که تعلق به خاندان شاهی دارد.   سنگ گور شاهزاده خانتوس در حجاری برجسته سنگ گور شاهزاده ای یا شاه "خانتوس"، از شهرهای "لوکیا" بچشم میخورد. صحنه ای از باریابی را که در حجاریهای برجسته تخت جمشید ترسیم شده، نشان میدهد. در اینجا پسرکی با خروس و ظرفی از شراب!؟ به حاکم که بر تخت نشسته ، تقدیم می کند. برای یک نفر یونانی این صحنه ممکن بود ، نمایش پرستش یک قهرمان باشد و در نظر یک ایرانی، باریابی به حضور حاکم ایرانی خانتوس، یادآور باریابیها به حضور شاهنشاه در تخت جمشید بود. این تصاویر ایران به مقیاس کوچک در ترتیب و آرایش مادی خود ، آرمان معنوی رعایت میثاق اطاعت از فرادستان را باز می تابد. هر کس انتظار دارد که زیردستانش با وی آن رفتاری را پیش گیرند که او نسبت به فرادستانش پذیرفته است. همه این آثار بتوسط صنعتگران یونانی برای حامیان ایرانی خود ساخته شده بودند مگر اشیائی که در گورها یافت میشوند و حلقه انگشتری که ساخت صنعتگران ایرانی است. برای ایرانیان آسیای صغیر ، سقوط  دولت هخامنشیان به منزله وقوع یک بحران بود. مناطقی مانند "کاریا" که از مسیر راه سپاهیان و بازرگان دور و از استقلال نسبی از هخامنشیان برخوردار بودند، اشرافیت ایرانی ناگزیر گردید خود را با اوضاع جدید تطبیق دهد.   آموزون مرکز شاهان جنگجوی زن در پولیس (شهر) کوچک "آموزون" (مرکز شاهان زن جنگجو)، در ارتفاعات کوههای شمال غرب کاریا ، فرمانی از فیلیپ آری دائوس برادر ناتنی اسکندر پیدا شده که در آن "بغدادت" و پسرش "آریا رامن" بعنوان شهروند پذیرفته میشوند و آریدائوس ، بغدادت را به کهانت (کاهنی) ایزد بانوی بومی که "آرتمیس" است ، می گمارد و کهانت موروثی بود.   آنتیوخوس سوم در ایام فرمانروایی"آنتیوخوس سوم" از "آریا رامن" نامی بعنوان کاهن آرتمیس محل یاد میکند و اینها نامهای ایرانی است که نقش اداری و عبادی ایفا میکنند. در شهرهای شمال شرقی کاریا، اعقاب مهاجران ایرانی در طی نسلهای متمادی با سکنه محلی درآمیخته و با آنها یگانه شده  بودند. استیلای هخامنشیان بر آسیای صغیر دو قرن و نیم دوام آورد، اما سلطه اسکندر بر این کشور بسیار کمتر از دوره زندگی کوتاهش پایید. غلبه اسکندر موجب بی ثباتی و ناآرامی گردید و حتی دسته ای از غارتگران که هوای شورش در سر داشتند هنگامیکه اسکندر در هند بود، قبر "کوروش" در تخت جمشید را غارت کردند. بدگمانی و نا امنی چندان بود که مردم به شهربانان گمان بی حرمتی به قبر کوروش برده بودند (از استرابون). پس از مرگ اسکندر ، مقدونی ها به جان هم افتادند. بر خلاف اسکندر مقدونی که نتوانسته بود راه را برای به قدرت رسیدن جانشین آینده اش هموارسازد ، ایرانیان در پناه سلطنت موروثی زندگی میکردند و مشروعیت توارث را معتبر میدانستند.   کاپادوکیه و پونتوس برخلاف کاریا یکی از مهمترین پیآمدهای، اغتشاش ظهور دو پادشاهی مستقل در سالهای 305 ق.م در "کاپادوکیه" و "پونتوس" بود که خود را از نوادگان هخامنشیان میدانستند و مردمشان نیز این دعوی را باور میکردند. صرف وجود این پادشاهی ها ، گواه نفوذ فرهنگ و اندیشه ایرانی و ایرانی مآبی در این سرزمینهاست. اینان بجای سازگار ساختن خود با شرایط  دگرگون یافته، مانند ایرانیان "کاریا" و سراسر غرب آسیای صغیر، اشرافیت ایرانی کاپادوکیه و پونتوس ، استقلاق را برگزیدند و از همان آغاز در برابر مقدونی ها ایستادند و برخلاف "سینوب" و "آمیسوس" با اسکندر مصالحه و سازش نکردند و پس از جنگ در پشت سر او سر به شورش برداشتند.   کاپادوکیه و پونتوس بخش زنده و فعال ایران استرابون "کاپادوکیه" را بخش تقریبأ زنده و فعال ایران میدانست. نفوذ فرهنگ و اندیشه ایرانی در کاپادوکیه و پونتوس در پاره ای موارد حتی به قبل از آمدن مادها میرسد.    اوکتاویوس امپراتور روم قبل و بعد از میلاد/ معروف به آوگوستوس   کومانای (کاهن بزرگ) کاپادوکیه / "ما" ایزد زن ملی کاپادوکیه / معبد "زلا" در پونتوس استرابون که از مردم "آماسیای پونتوس" بوده و در زمان "آوگوستوس" میزیسته ، در نوشته هایش از معابد و پرستشگاه بزرگی می گوید با داراییهایی بیشمار و سرشار از عجایب و شگفتی ها. او می گوید این پرستشگاه ها ، صاحب املاک و داراییهای فراوان بودند. پیش "کومانای کاپادوکیه" بیش از شش هزار خدمه برای پرستشگاه او خدمت میکردند. "کومانا" در واقع یک لقب ایرانی است که در میان هخامنشیان و پارتیان و ساسانیان بکار میرفته. کومانا یا کاهن بزرگ پس از شاه مقام دوم داشت وغالبأ از اعضای خاندان شاهی بود. در دوره هخامنشیان این موبدان وارث پادشاه را تعیین میکردند. تأثیر و نفوذ ایران بر پرستشگاه "ما"، ایزد زن ملی کاپادوکیه و معبد "زلا" در پونتوس فراوان بود. مردم از نقاط مختلف برای سوگند خوردن در مسایلی که اهمیت خطیری داشتند به جایگاه قدس ایزدان ایرانی در معبد "زلا" می آمدند. اینکه ایزدان ایرانی قول و عهد مردم را ضمانت می کردند از صلاحیت و مرجعیت اخلاقی هخامنشیان و ایزدان آنان در کاپادوکیه و پونتوس حکایت می کند.   معبد آنائیتیس در ارمنستان "آنائیتیس" پرستشگاهی در "آکیلیسین ارمنستان" نیز داشت. "آنتیو خوس" شاه سرزمین "کوماگنه یا کماژن" در قرن اول قبل از میلاد ، حاکم را از بردگی گرفتن یا بد رفتاری با خادمان پرستشگاه ها را منع کرده بود.   دو رویداد مهم در پونتوس در زمان هخامنشیان -          یکی اشرافیت ایرانی و ایزدان ایرانی وارد این سرزمین شد و -          دیگر آنکه در امتداد ساحل (دریای سیاه)، شهرهای یونانی بنا گردیدند.   در سالهای بعد از شکست داریوش سوم و دوران بحرانی، دو فرایند ایرانی مآبی و یونانی مآبی کردن مردم به طرق متفاوت در کاپادوکیه و پونتوس ادامه داشت.   آریا راتس  و آریا رامنس در کاپادوکیه در کاپادوکیه یونانی مآب کردن در قرن سوم پیش از میلاد آغاز گشت و در قرن دوم پیش از میلاد شتاب گرفت. در زمان "آریا راتس" که اسکندر هنوز زنده بود، نخستین ضرب سکه نقش آرامی داشت و زبان سلطنتی هخامنشی بود. اما در پادشاهی دراز مدت "آریا رامنس" حدود 280 تا 239 پیش از میلاد ، نخستین سکه ها با نقوش یونانی ظاهر میشوند، در حالیکه پادشاه را در جامه ایرانی نشان میدهند و سازمان بندی دولت و القاب وعناوین دولتی در کاپادوکیه و پونتوس تقلیدی هلنیستی شد. زبان یونانی کارکنان دولتی به خوبی جاهای دیگر بود، اما پادشاهان و اشرافیت هنوز به فارسی یا زبانهای محلی فکر میکردند.   مهرداد ششم ائوپاتور (نیک منش) پادشاه پونتوس اُرُد اول پارتی/ مقاومت در برابر یونانی مآبی مهرداد ششم یا Mithradates که حدود 120 تا 63 پیش از میلاد در کشور پونتوس پادشاه بود و پرورش یونانی داشت، بر آن شد تا همه زبانهایی را که در قلمرو او تکلّم میکردند ، فرا گیرد و همین امر کافیست که تصور شود که او یونانی نبود، چونکه یونانیان زبان بیگانگان را از روی خودبینی مفرط فرا نمی گرفتند. (در این زمانها جنگهای داخلی روم (مابین سالهای 88 تا 64 قبل ازمیلاد) شروع میشود و مهرداد ششم ائوپاتور نیز از فرصت استفاده کرده و قسمتهایی از آسیای صغیر را که در تصرف یونان بود، ضمیمه کشور خود پونتوس میکند و در سال 86 قبل از میلاد، روم بر آتن پیروز میشود و گایوس ماریوس، دیکتاتور رومی بر نیروهای میتراداتس یا مهرداد ششم ائوپاتور پیروز میشوند و طبق معاهده داردانوس در سال 85 قبل ازمیلاد، سرزمینهای متصرفه به روم مسترد میگردد.) اما نمایش واقعی جهان هلنیستی در میان پادشاهانی اتفاق افتاد که در برابراستیلای مقدونیها مقاومت کرده بودند، نه پادشاهان مقدونیه نما. و از آخرین پادشاهانی که جرأت کردند پیش از آنکه جمهوری روم خود را از میان بردارد ، در برابر روم درایستند، مهرداد ششم "ائوپاتور" پادشاه  پونتوس و "اُرُد اول" پادشاه پارت بودند.    پومپیوس/60 ق.م/ از روسای سه گانه                      پیروزی پومپیوس بر مهرداد ششم ائوپاتور/ سال 62 ق.م کاپادوکیه و کوماگنه متحدان پونتوس رویداد قاطع  و سرنوشت ساز دیگر در تاریخ آسیای صغیر پیروزی "پومپیوس" بر "مهرداد ششم ائوپاتور" پادشاه "پونتوس" و متحدانش از جمله پادشاهان "کاپادوکیه" و "کوماگنه" است که در سال 62 قبل از میلاد اتفاق افتاد. مهرداد ششم ائوپاتور یا میتراداتس مدت چهل سال جنگی را ادامه داد که بسیار گسترده تر ازیک جنگ محلی بود. وی جنگ خود را به پایه و اهمیت بحرانهای ایتالیا و دیگر نقاط  جهان روم رساند. پس از شکست مهرداد در 62 قبل از میلاد از پومپیوس، هیچ پادشاهی بر سرزمینها و اقوامی که وی فرمانروایی میکرد، حکومت نراند. روم بخشی از پونتوس را ضمیمه خود ساخت اما در قسمتهایی حکومت پادشاهان و شهرهای مستقل را برسمیت شناخت. پس از استقرار پومپیوس در آسیای صغیر، سلطنتی در شرق پونتوس ظهور کرد که تا 64 قبل از میلاد دوام آورد.   ادامه حیات پادشاهان کاپادوکیه  به سر بر نهاد آن کیانی کلاه » و یادآور شده است که : « پرستیدن مهرگان ، دین اوست   تن آسانی و خوردن آیین اوست ».    تندیس میترا   قدومت آیین مهر آغاز آیین و ستایش و نیایش مهر در طول تاریخ ایران بدرستی معلوم نیست. اما هرودوت پدر تاریخ و گزنفون جایگاه اولیه او را کشور ایران میدانند. از طرفی کتابهای مقدس هندوان و ایرانیان که "ودا" و "اوستا" باشند هر دو به این ایزد یا فرشته "مهر" اشاره میکنند. از دیده گاه تاریخی از ایزد مهر، نخستین بار در سال 1400 قبل از میلاد صحبت بمیان میآید و آن پیمانی است که میان امپراتوریهای میتانی و هیتی بسته شده بود و نام یک سلسله از ایزدان از جمله میترا یا مهر و "ورونا" بصورت گواه پیمان آورده شده اند و این پیمان در بغازکوی یا هاتوشا (خاتوشا) که پایتخت هیتی ها بوده و در آسیای کوچک یا ترکیه امروزه ، یافت شده است.  دروازه شیر در جنوب غربی خاتوشا (هاتوشا) پایتخت هیتی میترا البته یک خدای هیتی نیست و احتمالأ از راه هند و ایران و آسیای کوچک به امپراتوری میتانی و هیتی راه یافته است. از مهر یا میترام در کتاب  ودا ی هندوان یاد شده و او را در کنار ورونا و ایندرا که پادشاه خدایان است، قرار داده و خواهان ستایش میترام شده : «آنکه خود را مهر یا دوست مینامد ، مردمان را گرد هم میآورد. مهر نگاهبان زمین و آسمان و سرزمینهاست، بی آنکه چشم فرو بندد. برای مهر پیشکشهای پُر روغن آورید. ای مهر! آنکه در پرتگاه نیستی است و برای تو خوراک نیروبخش پیشکش می کند ، باید برگزیده تر باشد. آنکه ترا، ای پسر آدیتی با یک پیمان میستاید ، از سوی تو نگهبانی میشود ، او زخم نخواهد خورد ... و هیچ گزندی از دور و نزدیک به او نخواهد رسید.» «این مهر نیک منش شایسته ی ستایش، همچو یک سرور به جهان آمده است، از این دست گیری شایسته ی نیایش، از این نیک اندیشی سود بخش ، میخواهیم بهره مند شویم. کمک و همراهی مهر(میترام)، که نگاهبان سرزمین هاست، سود بخش است. فرّ او و نام نیک او پاینده است. مهر که آشنایی اش فرا گستر است ، با سروری اش بر آسمان و با نیک نامی اش بر جهان خاکی شهریار است ، پنج سرزمین فرمانبردار مهر است ، که نیروی او برتر است. او یاور همه خدایان است».   مهر لقب بزرگترین ایزد آسمان با این مضمون مهر لقب بزرگترین ایزد آسمان را داشته (ایزد آسمان یا خورشید) و این صفت او در کتاب مقدس "اوستا" ایرانیان نیز آمده که در آن "خورشید چشم اهورا مزدا" بالاترین ایزد است.    اسکندر مقدونی در تخت جمشید   آتش زدن اوستا بتوسط اسکندر مقدونی همانطوریکه میدانیم کتابهای مختلف مقدس "اوستا"ی ایرانیان بعد از پیروزی اسکندر مقدونی بر داریوش سوم هخامنشی در جنگ ایسوس در 333  قبل از میلاد مسیح ، بکلی بتوسط  اسکندر مقدونی و سربازانش به آتش و نابودی کشیده شد.    اسکندر مقدونی   بعد از مرگ اسکندر، جانشینان او که به "سلوکیان" معروفند، در ایران قدرت را در دست داشته و فرهنگ "هلینیسم" یونانی را در سراسر منطقه امپراتوری خود از جمله سرزمینهای ایران و آسیای کوچک و سوریه و پاکستان و افغانستان امروزی برقرار کردند.    بلاش اول یا اشک بیست و دوم   اشک اول   هنوز صد سالی نگذشته بود که پارتیان ایرانی که به اشکانیان معروفند ، قدرت را در سراسر ایران امروزی در دست گرفته و شاهنشاه تیرداد اول اشکانی بنیانگذار شاهنشاهی پارتیان، از247 تا 214 قبل از میلاد، که نسب خود را به "اردشیر دوم هخامنشیان" می رساند و بلاش یکم ، از 78 تا 51  قبل از میلاد مسیح، امر به جمع آوری کتاب مقدس "اوستا" و تدوین آن کتاب مقدس میکنند. و این کتاب مقدس اوستا که امروزه ازش سخن میرود و تقریبأ یک سومش به ما ایرانیان به ارث رسیده، تدوین شده دوره ایرانیان زمان ساسانی است و گویند از آنجایی که ساسانیان و اردشیر اول و وزیر اعظم اش "تنسر" که "موبد موبدان" بوده، اشکانیان را مهریانی میدیدند که درهلنیسم ادغام شده اند واز آموزه های زرتشتی بدور مانده اند. بنابراین آنان خود دوباره به جمع آوری و نوشتن و تدوین نوین کتاب مقدس "اوستا" پرداخته اند.   مهر در اوستا و باورهای زرتشتی در این کتاب مقدس اوستا که ثمره سروده های زرتشت است و نه خدا یا مزدا و با گویشهای کهن و بومی ایران شرقی مدون شده است ، سروده های ویژه ای برای مهر دارد. مهر یا روشنایی (خورشید)، یکی از فروزه های "اهورا مزدا" در باور زرتشتی است و در رده بندی "امشا سپندان" و "ایزدان" بعد از زمان اشوزرتشت است. و پایگاه مهر پایگاهی ایزدی و والاست. در "مهر یشت" یا "نیایش مهر" که به کتاب مقدس "اوستا" راه یافته، یکی از شیواترین نیایشها، "مهر یشت" یا نیایش مهری است : «به خوشنودی اهورامزدا مهر دارنده ی دشتهای پهناور، راست گفتار، انجمن آرا، هزار گوش ، ده هزار چشم، خوش اندام، برازنده ی بسیار آگاه دلیر، بی خواب و بیدار جاودانه را بزرگ میداریم. مهر خدای اشو را بزرگ میداریم ، ستارگان و ماه و خورشید را با گیاه "برسم" بزرگ میداریم. مهر سرپرست همه کشورها را بزرگ میداریم. مهر دارنده دشتهای پهناور را که به کشورهای آریایی آشیانهای خوش و خرم می بخشد ، بزرگ میداریم. بشود که او برای یاری ما آید، بشود که او برای رهایی ما آید، بشود که او برای آمرزش ما آید، بشود که او برای درمان ما آید ، بشود که او برای پیروزی ما آید ، بشود که او برای بهزیستی ما آید. او که در جهان خاکی نیرومند و پیروز است، سزاوار بزرگداشت و در خور شیفتگی است. او را که  نمیتوان فریفت، آن مهر دارنده ی دشتهای پهناور، آن مهر هزار گوش و ده هزار چشم را».   مهر در دوران هخامنشیان چنانکه میدانیم کوروش کبیر بنیانگذار امپراتوری هخامنشیان در برابر خدایان کشورهای مغلوبه به زانو می نشست و برای آن خدایان دیگر احترام قائل بود. ازاین منش کوروش کبیر میتوان به باورها و اعتقادات او رسید و تعصب را از او دور دید.    داریوش کبیر بهنگام تاجگذاری   در دوره داریوش اول که از 522 تا 486 قبل از میلاد بوده، نیایش و ستایش اهورامزدا بعنوان برترین ایزد، در سنگنبشته هایش دیده میشود و ستایش و نیایش "اهورامزدا" به معنی زرتشتگری داریوش اول نیست. داریوش اول چنین فرمان میراند: «خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفریده، که آن آسمان را آفریده ، که آدمیان را آفریده ، که نیک بختی را برای آدمیان آفریده است».    خشایار شاه بهنگام تاجگذاری   گویند پسرش خشایارشاه که مابین 486 تا 465 قبل از میلاد بوده ، پرستش خدایان کهن و از جمله "مهر" را ممنوع ساخته و برای پیروان این آیین سزایی سنگین نهاد واین خود نشان از این است که در آن زمان دین زرتشتی در بین ایرانیان رواج کامل نداشته. و در شاهنشاهی اردشیر دوم که مابین 404 تا 359 قبل از میلاد بوده، آیین مهر از نو پدیدار گردید و نام مهر در سنگنبشته های شوش و همدان بهمراه نام "اهورامزدا" و "آناهیتا" یا "ناهید" فرا خوانده شد و "پلوتارک" مینویسد که گویا اردشیر دوم به مردی که برایش انار بسیار درشتی آورده بود، چنین گفته است : «سوگند به مهر، که اگر به این مرد شهرکی سپرده شده بود ، به زودی آن شهر را فزونی می بخشید».   مهر یعنی میانجی "پلوتارک" مورخ یونانی که از 50 تا 125 بعد از میلاد بوده ، در مورد جایگاه مهر و دین ایرانیان چنین آورده است: «برخی معتقدند که دو خدا وجود دارد که ضد هم عمل می کنند. یکی آفریننده نیکی ها و دیگری سازنده ی بدی هاست. بعضی نیز نیکوتر را "ایزد" و دیگری را "دیو" می نامند. اینکار را زرتشت یعنی همان مغی که پنج هزار سال پیش از جنگ "تروا" میزیسته، کرده است . او یکی را "اورمزد" و دیگری را "اهرمن" می نامد و می افزاید که اورمزد در میان چیزهای محسوس بیشتر مانند روشنایی بوده و اهرمن بر عکس به تاریکی و نادانی می ماند. در میان این دو ، مهر قرار دارد و از این رهگذر است که ایرانیان به مهر لقب میانجی داده اند».    هرودوت حدود 490 قبل از میلاد معروف به "پدر تاریخ نگاری"   هرودوت هرودوت اولین تاریخ نگار، که خود از آسیای کوچک (ترکیه امروزی) بوده و تبعه ایران و در سالهای 484 تا 425  قبل از میلاد میزیسته (زمان خشایار شاه و اردشیر اول و دوم را دیده)، مهر را با ایزد بانو "آفرودیت" همسان میبیند (معبد "آفرودیت" در قبرس از عجایب هفت گانه دنیای آنروزی بود) و گوید : آسوری ها "آفرودیت" را "میلیتا" و اعراب "لات" و ایرانیان "میثرا" مینامند (همه اینها بصورت زن محسوس بودند). بنابراین با همین گفته هرودوت میتوان به جایگاه اجتماعی مهر و برتری اش در نزد ایرانیان پی برد. و بسیاری از نامهای کهن ، نام مهر را بهمراه دارد مثل "مهرداد" یا "مهر بندک" و بزرگان ایرانی نام خود را با مهر می آراستند. مهر نام هفتمین ماه سال و شانزدهمین روز هر ماه "روز مهر" بود. "کتزیاس" پزشک یونانی اردشیر دوم مینویسد : «پادشاه می باید در چنین روزهای فرخنده برای ستایش مهر، جشنها و رقصهایی بیآراید و نذری های آشامیدنی پخش کند و حتی اجازه داشته که خود سرمست گردد».   مهر در دوران اشکانیان در مورد مهر و آیین مهر در زمان پارتیان یا اشکانیان ، اطلاعات دقیقی در دست نداریم و تحلیل ها بیشتر بر پایه حدس و گمان زده میشود. عده ای بر این باورند : ملت پارت یا اشکانی، از خانواده سلطنت گرفته تا افراد و آحاد رعیت، بت ها و مجسمه هایی داشتند که از آبا و اجدادشان به میراث به آنها رسیده بود و آنها را در خانه و منزل، در به ترین مکان میگذاشتند و به پرستش آنها میپرداختند. عقاید دینی پارت ها در اواخر رو به بهبودی گذاشت و از پرستش ماه و آفتاب و صور و تماثیل ترقی کرد. مورخی میگوید: در اوایل دولت اشکانیان، مغ ها یا علمای دینی، خیلی معتبر بودند و پارتها پیروی احکام و آداب و رسوم آنها مینمودند و بعدها که بعضی تغییرات در عقاید خود دادند، مغ ها از آن اعتبار افتادند و اگرچه آنها را از مجلس شورا بیرون نکردند، اما اعتنایی هم دیگر به ایشان نبود. سلاطین اشکانی، رعایای خود را مانع نبودند که قبول مذاهب مختلفه نمایند. آتشکده ها در دولت آنها دایر و مذهب زرتشت مجاز بود. در بلاد یونانی اشکانی، ارباب انواع المپی را چندین هزار نفر میپرستیدند و «المپ» کوهی است در «تسالی» که شعراء، آن را اقامتگاه ارباب انواع افسانه یی، و محل اجتماع آنها قرار داده و مثل آسمان فرض کرده اند. نیز در شهرهای بابل و «نه آردا» و «نصیبین»، یهودان در عقاید مذهبی خود در همان وقت آزاد بودند. و دین عیسوی در مملکت پارت، شیوع یافته و به درجه یی رسید که در قسمتی مذهب دولتی گردید و حکمرانان «اسرئن» که «اورفه» پایتخت آن است، مسیحی بودند. یکی از مورخین گوید: اشکانیها، آتش را مبارک میدانستند. و به رودخانه ها احترام مخصوصی می نمودند. اجساد اموات را نمی سوزانیدند بلکه در مکانی میگذاشتند و همین که طیور شکاری، گوشت بدن آنها را میخوردند، استخوان خشک شده آنها را جمع نموده در مقبره ها دفن میکردند. سلاطین اشکانی ارمنستان، آتش مبارک اورمزد را که میباید همیشه روشن باشد، اجازه دادند که خاموش شود و میتوان گفت که سلاطین اشکانی ایران هم در این اجازه و اهمال با سلاطین اشکانی ارمنستان همداستان بودند. و مورخی دیگر می نویسد : سلاطین اشکانی، در اوایل سلطنت، علمای دینیه ایرانی را خیلی احترام میداشتند، عناصر اربعه علی الخصوص آب و آتش را نیز زاید الوصف احترام میکردند، کثافات را از هر قبیل که بود و اجساد اموات را در آب و آتش نمی افکندند. اما بعد از حصول تسلط و استیلا، آن حرمت و احترام را برکنار گذاشتند، علمای مزبور را از مجلس شورا خارج ساختند و آتشکده های عجم را، که در بلاد و ممالک ایران و ارمن و مستقیمأ در تحت حکومتشان بود، خاموش نمودند و آن احترام سابق آتش مبارک، از میان رفت و چون با هنود (هندیان)، مراوده به هم رسانیدند، سوزاندن جسد مردگان را از آنها یاد گرفتند. بلی، یک مطلب را یا از راه پلتیک یا به عقیده قلبی رعایت میکردند و آن، حفظ شأن علمای دینی هر طریقه و مذهب بود. هر کس در مملکت آنها توطن داشت، با دین و آیین او کاری نداشتند، مذهب زرتشتی و دین یهود و آیین یونانی، نزد آنها مساوی بود. از تبعه آنها اگر کسی تغییر دین میداد و مذهبی را ترک کرده پیرو مذهب دیگر میشد، کسی معترض او نبود و با وی کاری نداشت. وقتی مذهب عیسوی هم در ممالک آنها رواج یافت و در بعضی نقاط ایران شایع گشت، بلکه بعضی از مورخین مینویسند: در اواخر سلطنت اشکانیان، دین عیسوی به صفحات ترُکستان و خراسان هم نشر کرد. و ما این فصل را ختم میکنیم به قول یکی از مصنفین معتبر که میگوید: اشکانیان، دین و مذهب معین درستی نداشتند، کیش و آیین آنها مخلوط و مرکب از اصول و فروع ادیان مختلفه از زرتشتی و بونانی و یهودی و نصرانی و بودایی چین و برهمنی هند و ترکیبی خود ساخته بود و در این ترتیب، مصالح مُلکی اگر بیشتر از مقاصد آخرتی منظور نشده، کمتر هم رعایت ننموده بودند. رعایای خود را، اهل هر مذهب که بودند، به یک چشم میدیدند. علمای هر طریقه، آزاد و محترم میزیستند و میتوان گفت که از این طبقه، موبدهای زرتشتی کمتر از روسای سایر مذاهب شأن و احترام داشتند. و مورخ دیگری یاد آور میشود: پارتی ها زمانی که با سک ها معاشر بودند، عناصر و آفتاب و ماه و ستاره ها را می پرستیدند. بعد که با پارسی ها و مادی ها معاشر شدند، اهورمزد را پرستش کردند و چون در ایران پرستش مهر و ناهید رواج داشت پرستش آنها هم در معتقدات پارتی ها داخل شد. پس از آمدن اسکندر به ایران و شیوع مذهب و تمدن یونانی، پرستش بعضی از ارباب و انواع یونانی نیز جزو مذهب شاهان اشکانی گردید. بنابراین باید گفت که مذهب آنها مانند تمدّنشان ترکیبی بود. معلوم است که مذهب هرمزد پرستش در نزد آنها به پاکی اولی خود باقی نمانده با معتقدات دیگر آمیخته گردید. مثلأ ساختن مجسمه یا صورت هرمز (منظور تندیس فروهر) و بنای معبد و غیره که در نزد پارسیها برخلاف مذهب زرتشتی بود از جهت تقلید از یونان در نزد پارتیها رواج داشت. چیز دیگر که در نزد اشکانیان دیده میشود و سابقه نداشت پرستش اجداد است. شاهان اشکانی برای اشک اول یک نوع نرتبه خدایی قایل شدند، چنانکه لقب «ابی فانس» که کلمه یونانی است روی سکه های شاهان اشکانی این مطلب را میرساند. پارتیها هم اجداد خود را می پرستیدند و صورت آنها را در خانه ها با کمال مراقبت حفظ می نمودند. شاهان اشکانی نسبت به مذهب مادیها و پارسیها بی قید بوده، به حفظ آن اعتنایی نداشتند، فقط یکی از اشکانیان یعنی بلاش اول در صدد برآمد که آوستا را جمع آوری کند. روحانیون دولت اشکانی باز همان مغ ها بودند. شاه اشکانی سمت ریاست روحانیون را داشت، ولی اجرای آداب مذهبی کار مغ ها بود. نفوذ مغ ها در ابتدا به درجه ای میرسید که مغستان در امور دولتی نظارت داشت، ولی بعدها چون شاهان اشکانی از دخالت آنها در امود مکدّر بودند به مرور از نفوذشان کاستند، به طوریکه که مغ ها عملأ فاقد اهمیت شدند. شغل مغ ها منحصر به امور مذهبی نبود بلکه بسیاری از آنها طبیب و مدرّس و معلم و منجم و سالنامه نگار بودند. استرابون نوشته است که: روحانیون این زمان را محافظین آتشکده می گفتند و این عبارت، ترجمه «آثروان» است که به فارسی امروزی آتشبان میشود. از آنچه ذکر شد این نتیجه حاصل میشود که در دوره اشکانیان هم، ایران مذهب رسمی نداشته و چنانکه در دوره هخامنشی بابل در معتقدات شاهان نفوذی داشت در این دوره (دوره پارتیان) یونان جایگیر بابل شده بود.   پارتیان / اشکانیان از 226 تا 224 بعد از میلاد البته همانطوریکه می دانیم پارتیان یا اشکانیان از 226 قبل از میلاد تا 224 بعد از میلاد ، حدود 470 سال بر سرزمینهای امپراتوری فرمانروایی داشتند و اگرچه از نظر وسعت امپراتوری هیچوقت به وسعت سرزمینهای شاهان هخامنشی نرسیدند ولی از نظر تسامع و بردباری همانند شاهان هخامنشی بودند و شاید شرایط سیاسی اجتماعی آن دوره از اجتماع ایرانیان و مستعمرات آن ایجاب میکرد که همه رعایا امپراتوری را به یک چشم ببینند. برای شناخت بیشتر اشکانیان و جایگاه مهر که محسوس در میانجی گریست ، لازم می بینیم جایگاه آسیای کوچک را بعد از شکست داریوش سوم (از 333 تا 330 پیش از میلاد) از اسکندر مقدونی ، مروری نماییم.   آسیای کوچک بعد از هخامنشیان/ ایرانی مآبی یا یونانی مآبی آسیای کوچک یا آسیای صغیر مدتها مستعمرات یونانی بوده و یونانیهای قدیم مردمانی بودند هند و اروپایی که از طرف شمال به جنوب سرزمین بالکان که یونان نام داشت ، آمده و بر بومیها که "پلاسگ ها" نام داشتند غلبه یافتند. پلاسگها هم از طرف مدیترانه و دریای مغرب به یونان رفته و دارای تمدنی عالی بودند. در سالهای هزار قبل از میلاد مردمانی موسوم به "دوریان ها" که از اقوام یونانی بودند به شبه جزیره "پلوپونس" هجوم آورده، باعث شدند که عده زیادی یونانی به خارج و شرق یونان که به آسیای کوچک معروف است، مهاجرت کنند و بدین ترتیب شهرها و مستعمرات یونانی در آسیای کوچک که ترکیه امروزی باشد، ایجاد شود. در زمان هخامنشیان و کوروش کبیر ، لیدیه به پایتختی سارد بهمراه بابل و مصر، سه قدرت نامی آنزمان و از مهمترین قدرتها در آسیای کوچک بودند و"سارد طلایی"اش می نامیدند. بعدها لیدی و سارد بهمراه دولتهای دیگر مانند میلت، فریگیه ، کیلیکیه و لیقیه و تمام آسیای کوچک تحت تسلط کوروش کبیر و سردارانش در 545 قبل ازمیلاد درآمدند و دولتهای بعدی تا پایان امپراتوری هخامنشی تابع ایران بودند و مورخین معتقدند: کوروش کبیر شاهی بود با عزم و حزم و عاقل و رئوف. در موارد مشکل به عقل رجوع میکرد تا به زور. کوروش به پادشاهان مغلوب، به اندازه ای مهربانی میکرد که آنها دوست صمیمی کوروش شده و در مواقع مشکل به او یاری مینمودند. او با مذهب و معتقدات ملل کاری نداشت ، بلکه آداب آنها را محترم میداشت. شهرها و ممالکی که در تحت تسلط  او در میآمدند، در معرض قتل و غارت واقع نمی شدند و مردم رفتار کوروش را دیده و با آنچه تا آن زمان معمول بود مقایسه می کردند و او را مخلوقی فوق العاده و برانگیخته از طرف خدا میدانستند. کوروش یکی از دو یا سه شخصیت تاریخی عهد قدیم است که اسمشان به اذهان مردمان و ملل عصر ما خیلی مأنوس است. پیغمبران بنی اسرائیل او را بسیار ستوده اند و پیروان مذهبی که تورات را کتاب مقدس میدانند از طفولیت اسم این شاه بزرگ یعنی کوروش کبیر را شنیده و با این اسم مأنوس میشوند. در یک تراژدی نوشته شده در آتن و در سالهای اواخر قرن پنجم پیش از میلاد ، از "دوشیزگان لودیایی" و "باکتریایی" (شمال ایران کنونی) سخن گفته میشود که با نوای نی، ایزد بانوی "آرتمیس"ی کوه "تمولوس" را پرستش میکنند. به احتمال زیاد این ایزد بانو ، همان "آنائیتیس" یا "آناهیتا" است که از او بعنوان "آرتمیس" ایرانی یاد میشود.    معبد آرتمیس (آناهیتا) از عجایب هفتگانه دنیای قدیم بود ، دراپیسوس آسیای کوچک/356 پیش از میلاد   داریوش اول در کتیبه بیستون غالبأ به قانونش در مورد "اهورا مزدا" (هستی بخش آگاه و توانا) اشاره می کند. این حس تعلق یا ایمان داشتن به یک کل تا کرانه های جهان مسکون امپراتوری هخامنشیان امتداد می یافت (یونانیان مملکت "باکتریا" را که شامل ترکمنستان و ازبکستان و شمال این کشورها است ، بعنوان "انتهای جهان مسکونی" می دیدند). پرستش "آناهیتا" یا "میترا" یا "آرتمیس" ایرانی که همان "ایزد مهر" بوده، احتمالأ به ابتکار هخامنشیان و "اردشیر دوم" (از 404 تا 385 پیش از میلاد) در سراسر امپراتوری هخامنشیان ظاهر گشت. او بفرمود تا تندیس هایی (پیکره هایی) از "آناهیتا" برای پرستش در ساردیس پایتخت لیدیه ، بابل ، سوریه ، شوش ، اکباتان ، تخت جمشید و باکتریا برپا دارند.    تندیس فروهر   تندیس آناهیتا بعد از تندیس اهورا مزدا (تندیس فروهر) "آناهیتا" نخستین و تنها ایزد زن ایرانی است که بعد از "اهورا مزدا" از او پیکره هایی ساخته می شود و چنانچه گویند، تندیس اهورا مزدا را برای نمایش یا مقاصد روایی و شفاهی مثل مراسم تاجگذاری شاهنشاهان در حضور اهورا مزدا بوده و تندیس "مهر" یا آناهیتا را در معابد برای نیایش و ستایش مهر حجاری کرده بودند ولی بعدها از پیکره آناهیتا برای مقاصد پرستش پیروان در پرستشگاه ها استفاده میکردند. احتمالأ تصمیم اردشیر دوم به دادن شکلی ملموس به ایزدان ایرانی ، پاسخی به یونانیان بود که ایزدان خود را در تمثال های پرستشی نمایش میدادند. "هرودوت" پدر تاریخ نگاری تأیید می کند که این دگرگونیها در اواخر قرن پنجم یا اوایل قرن چهارم پیش از میلاد روی داده بود و ایرانیان تا آن موقع نه پرستشگاه داشتند و نه تمثال های پرستشی ایزدان. وی نه از آناهیتا یاد می کند و نه از آتش پرستی مشخصی. اما میگوید که ایرانیان پدیده های طبیعی نظیر باد، آب، آتش، خورشید و خاک را مقدس میشمارند. و مقدس داشتن با پرستش فرق دارد. هرودوت همچنین یادآور میشود که ایرانیان پروایی از آموختن از دیگران نداشتند. هدف آنان احتمالأ تنها آن بوده که نظر غیر ایرانیان و ایرانیان سراسر متصرفات هخامنشیان را که از چهل و شش اقوام مختلف تشکیل می شد، متوجه ایزدان ایرانی سازند و تا اندازه ای هم موفق بودند. و این قوت دادن و آشکار ساختن "ایرانی مآبی" یا با شعور و آگاهی ایرانی، همان مقصودی است که ایزد ایرانی مهر، میترا یا آناهیتا دارند. ایرانیان و یونانیان دشمنانی بودند که به یکدیگر حرمت مینهادند و مراد از حرمت نهادن به دشمنان، شناخت وجوه اشتراک و اختلاف میان خود و آنان بود. ایرانیان غرور و خودبینی مفرط را مفهومی یونانی میدانستند، اما اشیل و هرودوت میپنداشتند که ایرانیان خودبینی مفرط را میشناسند. بیشتر آنچه ما درباره ایران و ایرانیان در آسیای کوچک می دانیم از منابع یونانی بدست می آید و در معنایی مهم ، باستثنای شاهنشاه، ایرانیان حرف نمیزدند. آنان سوار اسبان میشدند و تیر می انداختند و دروغ نمی گفتند، یعنی قول فرمانبرداری از فرادستان خود را نقض نمی کردند. یونانیان فریفته و متحیر عظمت خارق العاده ایرانیان ، با پیروزی ها و شکستهایشان بودند... و این واقعه به آنان کمک کرد تا چشم گشوده، افراط و بی اعتدالی خود را بهتر ببینند. این بی اعتدالی گرچه ماهیتی متفاوت داشت اما به اندازه زیاده روی ایرانیان ویرانگر بود.....   لیدیه مرکز نفوذ ایرانی کشور"لودیا" با دشت های حاصلخیزش و شهر مهم ساردیس که جاده شاهی در آنجا پایان می گرفت، مرکز مهم نفوذ ایرانی در آسیای کوچک بود. گذشته از پرستشگاهی که در "هوپایپا" بود، معابد دیگری که متعلق به "آنائیتیس" بود، در"هیراکوم" و "فیلادلفیا" برپا بودند. جلگه "هورکانی" به روایت "استرابون" که نام خود را از مهاجران ایرانی گرفته و جلگه "کوروش"، هر دو در نزدیکی "ساردیس" از ماندگاههای ایرانیان بودند که بعدها در این ناحیه سربازان اسکندر مقدونی سکونت گزیدند.   پونتوس مرکز پرستش ایزدان ایرانی "پونتوس" و "لودیا" از مراکز مهم پرستش ایزدان ایرانی در آسیای کوچک بودند.     گزنفون مورخ یونانی از 430 تا 352 ق.م   در محلی بنام "داسکولیون"، "قصر شهربان" مشخص شده و "گزنفون" (مورخ یونانی از 430 تا 352  قبل از میلاد) در شماری از روستاهای پیرامون داسکولیون گردش کرده و از "قرق گاه" یا شکارگاههای مصنوعی که در آنجا وجود داشت یاد می کند و از فراوانی حیات وحش در درون و بیرون این قرق گاهها. این شکارگاه مصنوعی که اثر خود را بر خاطرات بومیان بجا گذاشته، بخش سنتی شیوه زندگی ایرانی را به میثاقی جهانی مبدل ساخته. اشرافیت ایران ظاهرأ شکار و سواری در شکارگاههای خاص را بر ناحیه باز ترجیح میداد. برای آنان شکار و سواری یک ضرورت اقتصادی نبود، بلکه روشی برای شناساندن قابلیتهای خود. آنان اساس اشرافیت خود را در چابکی و تردستی و مهارت در تیراندازی مانند نیاکانشان و وفاداری و سرسپردگی به فرادستان خود می دیدند. این کاخ و شکارگاه حیات وحش محصور در میان روستاها که شهری بمعنی یونانی در نزدیکی آن نبود به چشم ایرانیان، ایرانی به مقیاس کوچک می نمود و تقلیدی به میزان کوچک ، که نه از شهرهای یونانی ، بلکه از کاخ ها و روستاها و گاهگاهی هم از مجتمع های شهر مانند ایران ، ساخته شده بودند.   سنگ گور در داسکولیون بازتاب دیگری از ایران در مقیاس کوچک در حجاریهای برجسته سه سنگ گور در"داسکولیون" نیز پیدا شده که کاملأ ایرانی است: چرخهایی هشت پره ای با میخهایی در کناره ها، نظیر چرخهایی که در حجاری های تخت جمشید دیده میشود، جامه های بلند بجای جامه های کوتاه خدمتکاران یونانی ، ساقیانی که جامه بر تن دارند، بر خلاف ساقیان یونانی که برهنه هستند و خدمتکاران بیشتر ، زنی که روسری بر سر دارد که نشان از زنی است که تعلق به خاندان شاهی دارد.   سنگ گور شاهزاده خانتوس در حجاری برجسته سنگ گور شاهزاده ای یا شاه "خانتوس"، از شهرهای "لوکیا" بچشم میخورد. صحنه ای از باریابی را که در حجاریهای برجسته تخت جمشید ترسیم شده، نشان میدهد. در اینجا پسرکی با خروس و ظرفی از شراب!؟ به حاکم که بر تخت نشسته ، تقدیم می کند. برای یک نفر یونانی این صحنه ممکن بود ، نمایش پرستش یک قهرمان باشد و در نظر یک ایرانی، باریابی به حضور حاکم ایرانی خانتوس، یادآور باریابیها به حضور شاهنشاه در تخت جمشید بود. این تصاویر ایران به مقیاس کوچک در ترتیب و آرایش مادی خود ، آرمان معنوی رعایت میثاق اطاعت از فرادستان را باز می تابد. هر کس انتظار دارد که زیردستانش با وی آن رفتاری را پیش گیرند که او نسبت به فرادستانش پذیرفته است. همه این آثار بتوسط صنعتگران یونانی برای حامیان ایرانی خود ساخته شده بودند مگر اشیائی که در گورها یافت میشوند و حلقه انگشتری که ساخت صنعتگران ایرانی است. برای ایرانیان آسیای صغیر ، سقوط  دولت هخامنشیان به منزله وقوع یک بحران بود. مناطقی مانند "کاریا" که از مسیر راه سپاهیان و بازرگان دور و از استقلال نسبی از هخامنشیان برخوردار بودند، اشرافیت ایرانی ناگزیر گردید خود را با اوضاع جدید تطبیق دهد.   آموزون مرکز شاهان جنگجوی زن در پولیس (شهر) کوچک "آموزون" (مرکز شاهان زن جنگجو)، در ارتفاعات کوههای شمال غرب کاریا ، فرمانی از فیلیپ آری دائوس برادر ناتنی اسکندر پیدا شده که در آن "بغدادت" و پسرش "آریا رامن" بعنوان شهروند پذیرفته میشوند و آریدائوس ، بغدادت را به کهانت (کاهنی) ایزد بانوی بومی که "آرتمیس" است ، می گمارد و کهانت موروثی بود.   آنتیوخوس سوم در ایام فرمانروایی"آنتیوخوس سوم" از "آریا رامن" نامی بعنوان کاهن آرتمیس محل یاد میکند و اینها نامهای ایرانی است که نقش اداری و عبادی ایفا میکنند. در شهرهای شمال شرقی کاریا، اعقاب مهاجران ایرانی در طی نسلهای متمادی با سکنه محلی درآمیخته و با آنها یگانه شده  بودند. استیلای هخامنشیان بر آسیای صغیر دو قرن و نیم دوام آورد، اما سلطه اسکندر بر این کشور بسیار کمتر از دوره زندگی کوتاهش پایید. غلبه اسکندر موجب بی ثباتی و ناآرامی گردید و حتی دسته ای از غارتگران که هوای شورش در سر داشتند هنگامیکه اسکندر در هند بود، قبر "کوروش" در تخت جمشید را غارت کردند. بدگمانی و نا امنی چندان بود که مردم به شهربانان گمان بی حرمتی به قبر کوروش برده بودند (از استرابون). پس از مرگ اسکندر ، مقدونی ها به جان هم افتادند. بر خلاف اسکندر مقدونی که نتوانسته بود راه را برای به قدرت رسیدن جانشین آینده اش هموارسازد ، ایرانیان در پناه سلطنت موروثی زندگی میکردند و مشروعیت توارث را معتبر میدانستند.   کاپادوکیه و پونتوس برخلاف کاریا یکی از مهمترین پیآمدهای، اغتشاش ظهور دو پادشاهی مستقل در سالهای 305 ق.م در "کاپادوکیه" و "پونتوس" بود که خود را از نوادگان هخامنشیان میدانستند و مردمشان نیز این دعوی را باور میکردند. صرف وجود این پادشاهی ها ، گواه نفوذ فرهنگ و اندیشه ایرانی و ایرانی مآبی در این سرزمینهاست. اینان بجای سازگار ساختن خود با شرایط  دگرگون یافته، مانند ایرانیان "کاریا" و سراسر غرب آسیای صغیر، اشرافیت ایرانی کاپادوکیه و پونتوس ، استقلاق را برگزیدند و از همان آغاز در برابر مقدونی ها ایستادند و برخلاف "سینوب" و "آمیسوس" با اسکندر مصالحه و سازش نکردند و پس از جنگ در پشت سر او سر به شورش برداشتند.   کاپادوکیه و پونتوس بخش زنده و فعال ایران استرابون "کاپادوکیه" را بخش تقریبأ زنده و فعال ایران میدانست. نفوذ فرهنگ و اندیشه ایرانی در کاپادوکیه و پونتوس در پاره ای موارد حتی به قبل از آمدن مادها میرسد.    اوکتاویوس امپراتور روم قبل و بعد از میلاد/ معروف به آوگوستوس   کومانای (کاهن بزرگ) کاپادوکیه / "ما" ایزد زن ملی کاپادوکیه / معبد "زلا" در پونتوس استرابون که از مردم "آماسیای پونتوس" بوده و در زمان "آوگوستوس" میزیسته ، در نوشته هایش از معابد و پرستشگاه بزرگی می گوید با داراییهایی بیشمار و سرشار از عجایب و شگفتی ها. او می گوید این پرستشگاه ها ، صاحب املاک و داراییهای فراوان بودند. پیش "کومانای کاپادوکیه" بیش از شش هزار خدمه برای پرستشگاه او خدمت میکردند. "کومانا" در واقع یک لقب ایرانی است که در میان هخامنشیان و پارتیان و ساسانیان بکار میرفته. کومانا یا کاهن بزرگ پس از شاه مقام دوم داشت وغالبأ از اعضای خاندان شاهی بود. در دوره هخامنشیان این موبدان وارث پادشاه را تعیین میکردند. تأثیر و نفوذ ایران بر پرستشگاه "ما"، ایزد زن ملی کاپادوکیه و معبد "زلا" در پونتوس فراوان بود. مردم از نقاط مختلف برای سوگند خوردن در مسایلی که اهمیت خطیری داشتند به جایگاه قدس ایزدان ایرانی در معبد "زلا" می آمدند. اینکه ایزدان ایرانی قول و عهد مردم را ضمانت می کردند از صلاحیت و مرجعیت اخلاقی هخامنشیان و ایزدان آنان در کاپادوکیه و پونتوس حکایت می کند.   معبد آنائیتیس در ارمنستان "آنائیتیس" پرستشگاهی در "آکیلیسین ارمنستان" نیز داشت. "آنتیو خوس" شاه سرزمین "کوماگنه یا کماژن" در قرن اول قبل از میلاد ، حاکم را از بردگی گرفتن یا بد رفتاری با خادمان پرستشگاه ها را منع کرده بود.   دو رویداد مهم در پونتوس در زمان هخامنشیان -          یکی اشرافیت ایرانی و ایزدان ایرانی وارد این سرزمین شد و -          دیگر آنکه در امتداد ساحل (دریای سیاه)، شهرهای یونانی بنا گردیدند.   در سالهای بعد از شکست داریوش سوم و دوران بحرانی، دو فرایند ایرانی مآبی و یونانی مآبی کردن مردم به طرق متفاوت در کاپادوکیه و پونتوس ادامه داشت.   آریا راتس  و آریا رامنس در کاپادوکیه در کاپادوکیه یونانی مآب کردن در قرن سوم پیش از میلاد آغاز گشت و در قرن دوم پیش از میلاد شتاب گرفت. در زمان "آریا راتس" که اسکندر هنوز زنده بود، نخستین ضرب سکه نقش آرامی داشت و زبان سلطنتی هخامنشی بود. اما در پادشاهی دراز مدت "آریا رامنس" حدود 280 تا 239 پیش از میلاد ، نخستین سکه ها با نقوش یونانی ظاهر میشوند، در حالیکه پادشاه را در جامه ایرانی نشان میدهند و سازمان بندی دولت و القاب وعناوین دولتی در کاپادوکیه و پونتوس تقلیدی هلنیستی شد. زبان یونانی کارکنان دولتی به خوبی جاهای دیگر بود، اما پادشاهان و اشرافیت هنوز به فارسی یا زبانهای محلی فکر میکردند.   مهرداد ششم ائوپاتور (نیک منش) پادشاه پونتوس اُرُد اول پارتی/ مقاومت در برابر یونانی مآبی مهرداد ششم یا Mithradates که حدود 120 تا 63 پیش از میلاد در کشور پونتوس پادشاه بود و پرورش یونانی داشت، بر آن شد تا همه زبانهایی را که در قلمرو او تکلّم میکردند ، فرا گیرد و همین امر کافیست که تصور شود که او یونانی نبود، چونکه یونانیان زبان بیگانگان را از روی خودبینی مفرط فرا نمی گرفتند. (در این زمانها جنگهای داخلی روم (مابین سالهای 88 تا 64 قبل ازمیلاد) شروع میشود و مهرداد ششم ائوپاتور نیز از فرصت استفاده کرده و قسمتهایی از آسیای صغیر را که در تصرف یونان بود، ضمیمه کشور خود پونتوس میکند و در سال 86 قبل از میلاد، روم بر آتن پیروز میشود و گایوس ماریوس، دیکتاتور رومی بر نیروهای میتراداتس یا مهرداد ششم ائوپاتور پیروز میشوند و طبق معاهده داردانوس در سال 85 قبل ازمیلاد، سرزمینهای متصرفه به روم مسترد میگردد.) اما نمایش واقعی جهان هلنیستی در میان پادشاهانی اتفاق افتاد که در برابراستیلای مقدونیها مقاومت کرده بودند، نه پادشاهان مقدونیه نما. و از آخرین پادشاهانی که جرأت کردند پیش از آنکه جمهوری روم خود را از میان بردارد ، در برابر روم درایستند، مهرداد ششم "ائوپاتور" پادشاه  پونتوس و "اُرُد اول" پادشاه پارت بودند.    پومپیوس/60 ق.م/ از روسای سه گانه                      پیروزی پومپیوس بر مهرداد ششم ائوپاتور/ سال 62 ق.م کاپادوکیه و کوماگنه متحدان پونتوس رویداد قاطع  و سرنوشت ساز دیگر در تاریخ آسیای صغیر پیروزی "پومپیوس" بر "مهرداد ششم ائوپاتور" پادشاه "پونتوس" و متحدانش از جمله پادشاهان "کاپادوکیه" و "کوماگنه" است که در سال 62 قبل از میلاد اتفاق افتاد. مهرداد ششم ائوپاتور یا میتراداتس مدت چهل سال جنگی را ادامه داد که بسیار گسترده تر ازیک جنگ محلی بود. وی جنگ خود را به پایه و اهمیت بحرانهای ایتالیا و دیگر نقاط  جهان روم رساند. پس از شکست مهرداد در 62 قبل از میلاد از پومپیوس، هیچ پادشاهی بر سرزمینها و اقوامی که وی فرمانروایی میکرد، حکومت نراند. روم بخشی از پونتوس را ضمیمه خود ساخت اما در قسمتهایی حکومت پادشاهان و شهرهای مستقل را برسمیت شناخت. پس از استقرار پومپیوس در آسیای صغیر، سلطنتی در شرق پونتوس ظهور کرد که تا 64 قبل از میلاد دوام آورد.   ادامه حیات پادشاهان کاپادوکیه